روز ولنتاين

علي فرحاني
eh9961@yahoo.com



با عجله از خيابون رد شد.آخه ساعت 2 با بهترين كسي كه تو زندگيش ميشناخت قرار داشت.ساعت چند بود؟ 1:45 اي واي داشت دير ميشد ؛ بايد عجله ميكرد با سرعت سوار تاكسي شد دو نفر كنارش نشسته بودن با يه نگاه عاقلانه داشتن تو دلشون بهش ميخنديدن ولي اون هيچ اهميتي نميداد اونا كه عاشق نشدن اونا كه طعم روز ولنتاين رو نچشيدن .آره امروز ولنتاينه و اون داشت ميرفت ديدن دختري كه هميشه تو زندگي دنبالش ميگشت.ياد آشناييشون افتاد اونم واسه خودش ماجرايي داشت با يه دعوا با يه برخورد با يه تصادف ! زد زير خنده مسافراي كنار دستش داشتن زير چشمي نگاش ميكردن .يادش اومد پارسال وقتي داشت با دوچرخه از خيابون ميگذشت سر يه خيابون يه دفعه دختره بي هوا اومد تو خيابون و بهم خوردن دختره خورد زمين و دستش شكست. چه دعوايي با هم كردن دختره هرچي دلش ميخواست بهش ميگفت .همين ماجرا باعث شد كه آدرس خونه دختره رو پيدا كنه و …
يه دفعه به خودش اومد ساعت 1:58 بود تقريبا رسيده بود با عجله كرايه تاكسي رو حساب كرد وقتي از تاكسي پياده شد اونور خيابون ديدش يه اشاره كوچيك بهش كرد اونم خنديد. همه چيز رو فراموش كرده بود بسته كادو شده و شاخه گل رو محكم گرفت تو دستش و پريد وسط خيابون كه يه دفعه…
رفت هوا و با سر خورد زمين . ماشين بهش زده بود
دختره شوكه شده بود مات و مبهوت داشت به صحنه نگاه ميكرد يه دفعه شروع كرد به جيغ زدن و گريه كردن. ديگه حال خودشو نفهميد غش كرد و افتاد…
چند ساعت گذشت . چشماشو باز كرد باورش نميشد پسره روبروش بود و با نگراني داشت نگاهش ميكرد. زد زير گريه پسره گفت : بابا من سالمم همش يه نمايش بود گفتم امروز يه هديه غير منتظره بهت بدم
دختره هنوز موضوع رو درست متوجه نشده بود . پسره ادامه داد : اون موقع كه من از تاكسي پياده شدم و پريدم تو خيابون اون ماشينه بهم زد اينا همش نقشه بود
- آخه چه جوري؟
پسره رفت دم گوش دختره و تو گوشش ماجرا رو تعريف كرد
- خيلي لوسي اين چه شوخيه بي مزه اي بود ؟ داشتم از ترس ميمردم . ديگه دوست ندارم
- ببخشيد ميخواستم يه جوري سورپريزت كنم
بلند شد و از اتاق رفت بيرون. دختره شروع كرد به صدا كردن يه دفعه در باز شد و پدر و مادر دختره وارد اتاق شدن
- مامان اون پسره كه الان از اتاق رفت بيرون رو صدا كنين بياد تو
- كدوم پسره ؟ حالت خوبه دخترم؟
- الان رفت بيرون شما چطور نديدنش
- هيچكس نرفت بيرون حالت خوب نسيت دخترم تو اين چند روز خيلي سختي كشيدي ميدونم ؛ پرستار…
دختره شروع كرد به گريه كردن
- پس راست بود اون واقعا مرده؟
- كي مرده دخترم ؟ تو چند روز بود كه گم شده بودي امروز به ما اطلاع دادن تورو تو يه خونه مخروبه حوالي رودهن پيدا كردن ما خيلي نگرانت بوديم
- خونه مخروبه؟ من فقط حالم بد شد غش كردم دو ساعت نشده
- پرستار…
- به خدا حالم خوبه شما چرا اينجوري ميكنين
- دخترم آروم باش بذار خانم پرستار آمپول رو بزن
- …
دختره حس كرد كسي داره تكونش ميده يواش يواش چشماشو باز كرد
- چي شده چرا غش كردي؟
- بازم تويي اينبار چه كلكي ميخواي سوار كني؟
- من ؟ حالت خوبه ؟ مگه منو نديدي از اون ور خيابون دست تكون دادم تا اومدم اينور يه دفعه غش كردي و افتادي زمين
- …
- پاشو بريم ببين امروز چه هديه اي واست گرفتم
- برو كنار حتما اينم باز يه نمايشه ها؟
- نمايش كدومه ؟ چرا اينجوري شدي؟ يادت رفته امروز واسه چي قرار گذاشتيم مثلا ولنتاينه !
پسره دختره رو بلند كرد يه ابميوه واسش خريد هديه رو بهش داد حالش داشت بهتر ميشد
- راستي تو امروز چرا اينجوري شدي ؟
- ولش كن زياد مهم نيست
- امروز ميخوام ببرمت يه جاي خوب
- كجا؟
- يه خونه قديمي نزديكاي رودهن خيلي جاي باصفائيه
- واسه چي بريم؟
- بابا الان اونجا پره برفه ميريم يه خورده برف بازي ميكنيم يه چايي و نهاري هم ميخوريم برميگرديم . خونه پدر بزرگ مرحوممه
- ولي…
- ولي نداره ماشينش هم با من . زودي ميريم و بر ميگرديم
پسره قفل در رو باز كرد
- ببين از اون ور يه صداهايي مياد
- صدا مياد ؟
- آره
- تا من دارم ماشينو ميارم تو برو ببين چه خبره فكر نكنم چيزي باشه خيال برت داشته
دختره رفت پشت ساختمون يه دفعه پدر و مادرشو ديد چند تا پليس هم اونجا بودن
- مامان ! بابا ! شما اينجا چكار ميكنين؟
- خانم! شما بازداشت هستين
- براي چي؟
- شما به اتهام ارتكاب قتل عمد آقاي … دستگير هستيد
- اشتباه شده من الان با اون اومدم اينجا ؛دمه دره
- مامور هاي ما دمه در واستادن هيچ كس اونجا نيست
پدر و مادرش اشك ميريختن
- باور كنيد اشتباه شده من الان با اون اومدم اينجا
- خانم شما ميتونيد جسد مقتول رو ببينيد تو دستش اين نوشته بود
“ مهربونم… منو ببخش كه قصد داشتم يه تو خيانت كنم… منو ببخش واسه افكار شومي كه تو سرم بود… حالا هم كه منو زدي ناراحت نيستم…. حقم بود… منو ببخش…. راستي ولنتاين مبارك…. ”
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31404< 5


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي